دین باوری و اخلاق، دو خصیصه دیرین و ریشهدار در سرشت و ساختار وجودی انسان بوده است. در مطالعهی تاریخی سیر تمدن بشر، آمیختگی اخلاق و مذهب به وضوح رخ مینماید، تا آنجا که اساساً اخلاق در ادیان یهود، مسیحیت و اسلام، کاملاً جنبهی دینی به خود گرفته و ماهیتی مذهبی دارد. اما این که کدام یک از این دو پدیده، پیشین بر دیگری است، مسألهای است که بیش از حدس و تخمین را بر نمیتابد.
مطالعات تاریخی نشان میدهد که همه ادیانی که به نوعی در پیشبرد مادی و معنوی انسانها مؤثر بودهاند، برخوردار از قوانین اخلاقی کاملی نیز بودهاند، تا بدان اندازه که میتوان ادعا کرد، نخستین توصیهای که ادیان برای بشر دارند، عبارت است از سلوک و معاشرت بر اساس اصول عادلانه و به دور از ساختارهای تصنعی و ترس از مجازات و کیفر دنیوی.
با این همه برخی هرگونه ارتباط دین و اخلاق را انکار کرده و حتی براین باورند که وحی (دین) نقشی در معرفت اخلاقی ندارد و اصولاً دخالت دادن دین در ساخت و پرداخت انگیزشهای اخلاقی را ناهمساز با ماهیت اخلاقی امور دانستهاند!
از زمانی که دین به تدریج از عرصههای اجتماعی کنار گذاشته شد و حضور آن در صحنه فرهنگ و سیاست و مدیریت و سایر عرصههای جمعی تحمل نگردید، بر اخلاق سکولار و اخلاق بدون دین تأکید بیشتری صورت گرفت.
این گروه بر مبنای دیدگاههای اومانیستی و سکولاریستی، معتقدند که بایستی اخلاقی عام و انسانی بنا کرد، و احساس میکنند که اخلاق دینی با مبانی انسانی منافات دارد، از جمله بر این نکته تأکید میورزند که اخلاق دینی مصلحت اندیشانه بوده و همیشه در پی مصالح افراد دیندار و جامعه دینی است، درحالی که اساس و ساختار اخلاق، بر ایثار و گذشت و تأمین منافع همگانی است. همینگونه اخلاق دینی به مجموعهای از باورهای متعالی پیوسته است و به عبارت دیگر، اموری را پیشفرض میگیرد که اثبات آنها همواره محل نزاع بوده است ـ چونان وجود خداوند، بقای نفس، اختیار آدمی و… ـ و اگر اعتقاد آدمی به این امور متعالی سست و متزلزل گردد، در عمل، اخلاق را نیز از دست میدهد، پس بایستهترآنکه اخلاقی جدای از اعتقاد بنا کنیم.
در مقابل اینان، گروهی دیگر اعتقاد دارند که اخلاق بدون باورهای دینی و دست کم بدون اعتقاد به خدا معنی ندارد، زیرا آنچه میان تمامی ادیان و سنتها مشترک است، باور به خداست. در این دیدگاه اساساً اخلاق و دین توأمان هستند.
گروهی نیز به نوعی ارتباط ضمنی میان دین و اخلاق معتقد بوده و بر این نظرند که مبادی و تعالیم دین جز از راه وحی و ارتباط آسمانی پدید نمیآید. اما ارزشها و مبادی اخلاق به همان اندازه که به وحی الهی تکیه دارد، به الهام، فطرت پاک و گوهر انسانی آدمیان نیز ارتباط دارد. به دیگر سخن، سرچشمه اخلاق چیزی گستردهتر از وحی، فطرت، اندیشه و خرد بشری است.
به هر صورت در دیدگاه کسانی که معتقد به عدم ارتباط دین و اخلاق هستند، این پرسش، بایسته مینماید که مقصود، عدم ارتباط در فهم تفصیلی دین و اخلاق است یا در قلمرو آن دو مفهوم و یا این که دوگانگی در حوزه آثار، فرایندها و دستاوردها است. و به هر تقدیر فهم و درک زوایای مختلف این مسأله با فهم، تحلیل و بررسی دقیق رابطه میان دین و اخلاق و تعامل و همیاری هریک با دیگری ممکن است.
زمینههای تأمل و بازنگری درارتباط دین و اخلاق
دورههایی که تحولات اجتماعی با سرعت انجام میشود، استخوانبندی فکری فرهنگ فرو میریزد و لزوم تجدید نظر در مفاهیم و اصول اساسی و معیار ارزشها احساس میشود، از بهترین ادوار جلوه رشد فلسفه هستند.
سدههای شانزدهم و هفدهم که همزمان با زوال بزرگ مالکی قرون وسطی است به آزادی در امر صنعت منتهی شد، و این دوره مانند قرنهای پنجم و چهارم پیش از میلاد، دوره غلیان تحرکات فلسفی گردید، در هر دو مورد (یعنی قرنهای شانزدهم و هفدهم میلادی و پنجم و چهارم قبل ازمیلاد) میتوان فروریزی باورهای سنتی دورههای پیشین را دید و قرن بعدی قرن سازندگی و انسجام به شمار میآید.
رشد تجارت و صنعت، کشف سرزمینهای تازه، اصلاحات اجتماعی (رفرماسیون) انقلابهای کپرنیکی و گالیلهای در علم و پیدایش حکومتهای قدرتمند دنیوی، اصول تازهای برای رفتار فردی و تشکیلات اجتماعی ایجاب کرد.
در قرن شانزدهم، فرانسیس بیکن، منطق و روش شناسی مدرسی قرون وسطی را درهم ریخت. اراسموس، لوتر و کالوین درحالی که سعی میکردند رشته پیوند دین و اخلاق را محکم کنند، ساختمان مفصل قوانین شرعی مبتنی بر حجیت اخلاقی کلیسای قرون وسطی را از داخل ویران کردند و ماکیاولی، پل بین اخلاق دینی و علم سیاست را منهدم کرد.
در قرن هفدهم کار تجدید بنای فلسفه را دکارت، هابز، لایب نیتس، اسپینوزا و لاک به عهده داشتند.
نظریه اخلاقی جدید با توماسهابز (1588 ـ 1679) آغازگردید. طبیعت شناسی گالیلهای مفاهیم سنتی غایت طرح و ارزش در جهان جسمانی را که مورد حمایت مرجعیت دینی کلیسا بود به مبارزه طلبید. این علم جدید، نظریه قانون طبیعی را مورد تردید قرار میداد و فرضهای انسان مدارانه (آنتروپومورفیک) الهیات را پوچ میدانست.
معیارهای جدید احکام اخلاقی نه براساس طرح جهانی طبیعت ویا اخبار مقدس که حاکی از اراده خداوند است، بلکه با تکیه برخود انسان باید تأسیس میشد، که اساس آن یا در ساخت زیستی اوست، یا در توافق با همنوعان یا در تشکیلات اجتماعی ـ سیاسی که او خود ایجاد کرده است.
به این ترتیب فلسفههای اخلاقی اصالت طبیعت، نسبیت فرهنگی و ذهنگرایی، همزمان و از یک پدر و مادر متولد شدند. هابز که در زمان جنگ کشورش با کشورهای دیگر متولد شد، امنیت زیست را به عنوان هدف عالی و قصوای فعل انسان تلقی میکرد و اصل صیانت ذات را در اثر بزرگ خود ـ لویاتان ـ زیربنای نظام اخلاقی و سیاسی خود قرار داد.
اهمیت تفکر هابز برای نظریه اخلاق جدید، فوق العاده است. هابز برای رهانیدن علم اخلاق از محدودیتهای الهیات و دیدگاه انسانمدارانه درباب طبیعت، توجه فلسفه را به مسائلی بازگرداند که در عصر سقراط و سوفسطائیان مورد کشمکش بود و حدود هزار سال بود که جلوه خود را از دست داده بود. وی درعین حال درک مسائل اخلاقی را به سطح عالی رساند، زیرا هم از بینش مسیحی که اصول اخلاقی آن دارای یک نیروی الزام آور است بهره میگرفت. و هم از تصفیههای روش علمی دستاورد بیکن، گالیله و دکارت.
اگر هابز نتوانست آن را حل کند، دست کم چنین نبود که کاملاً در دام یکی از طرفین آن افتد، بلکه از هر کدام اندکی متأثر بود.
1. آیا قرآن، اخلاق را بر شالوده اعتقاد استوار میداند، یا دینداری و باورمندی به دین را از نتایج اخلاق و مبتنی بر آن میشمارد؟ و به تعبیر دیگر، آیا بنیادها و نظام اخلاقی در وجود انسان، قبل از دین حضور دارد، یا پس از آن شکل میگیرد؟
2. در مطالعات قرآنی میتوان میان (بنیادها و منشأهای اخلاق) با (نظام و ساختارهای اخلاقی) تمایز قایل شد و بنیادها را پیش از دین و ساختارهای نظام ضد اخلاقی را پس از دین و نتیجه دینباوری به حساب آورد؟
3. پذیرش نسبی اهل کتاب از سوی قرآن به عنوان پیروان کتب آسمانی و معتقدان به مبدأ و معاد، میتواند دلیل آن باشد که قرآن، اعتقادات مشترک میان ادیان آسمانی را زیرساخت اخلاق مشترک و سرانجام سعادت مشترک میداند؟
4. آیا از آیات ذیل، میتوان برای موضوع مورد نظر نیتجهای قرآنی به دست آورد؟
«قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمَالًا (103) الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَهُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا (104) أُولَئِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیَاتِ رَبِّهِمْ وَلِقَائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَلَا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَزْنًا» کهف / 105 ـ 103
بگو آیا شما را آگاه کنم که چه کسانی بیش از همه زیانکارند! آنان که کوشش آنها در زندگی دنیا تباه شد، درحالی که فکر میکردند کار نیکو میکنند. آنان کسانی هستند که به آیات الهی و ملاقات پروردگار کفر ورزیدند و بدین خاطر اعمالشان ناچیز و فاقد ارزش شد و در روز قیامت برای آنان منزلت و ارزشی نخواهد بود.
آیا از آیاتی از این دست میتوان نتیجه گرفت که میان 1. سعادت 2. تلاش و عمل 3. تصور و فهم اخلاقی 4. ایمان دینی، پیوندی ناگسستنی است؟
آیا از آیات فوق میتوان نتیجه گرفت که هرگاه ایمان نباشد، باورها و فهمهای اخلاقی، پنداری بیش نیستند و نمیتوانند به نتایج ارزشی منتهی شوند، یا آیه در مقام این است که تنها دستاوردهای اخروی و آن جهانی را بیان کند و اساساً نظر به رابطه این دنیایی اخلاق و دین ندارد؟
منابع:
1. حکمت الهی عام و خاص، الهی قمشهای.
2. شرح و تفسیر مکارم الاخلاق، فلسفی.
3. اخلاق و انسان، ترجمه پرویز شهریار.
4. اخلاق و مذهب، علامه جعفری.
5. درآمدی تاریخی بر اخلاق، استفن وارد.
6. جاودانگی اخلاق، مطهری.
7. اخلاق و سیاست در جامعه، راسل ـ ترجمه حیدریان.
8. المیزان ، علامه طباطبایی، جلد 9.
9. اخلاق در قرآن، مصباح یزدی.
10. اخلاق اسلامی، حسین حقانی.
11. فرهنگ و دین، میرچا الیاده ـ مقاله فلسفه اخلاق.
نظرات